از زمزمه دلتنگيم، از همهمه بيزاريم
نه طاقت خاموشی، نه ميل سخن داريم
آوار پريشانیست، رو سوی چه بگريزيم؟
هنگامه حيرانیست، خود را به که بسپاريم؟
تشويش هزار «آيا»، وسواس هزار «اما»
کوريم و نمیبينيم، ورنه همه بيماريم
دوران شکوه باغ از خاطرمان رفتهست
امروز که صف در صف خشکيده و بیباريم
دردا که هدر داديم آن ذات گرامی را
تيغيم و نمیبريم، ابريم و نمیباريم
ما خويش ندانستيم بيداريمان از خواب
گفتند که بيداريد؟ گفتيم که بيداريم
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
اميد رهايی نيست وقتی همه ديواريم
@plodder
من این ترانه رو با صدای داریوش شنیده بودم.
https://soundcloud.com/mojtabatoufan/fdnjcncx1gbp?ref=clipboard&p=a&c=0&si=afb7c30c77e84680ad5763423b04e0c9&utm_source=clipboard&utm_medium=text&utm_campaign=social_sharing