جز که تسلیم و رضا کو چارهای
در کف شیر نری خونخوارهای
#ذکر_امروز #مولانا
با صبا افتان و خیزان میروم تا کوی دوست
و از رفیقان ره استمداد همت میکنم
#ذکر_امروز #حافظ
مرا خود با تو چیزی در میان هست
و گر نه روی زیبا در جهان هست
وجودی دارم از مهرت گدازان
وجودم رفت و مهرت همچنان هست
مبر ظن کز سرم سودای عشقت
رود تا بر زمینم استخوان هست
اگر پیشم نشینی دلنشانی
و گر غایب شوی در دل نشان هست
#ذکر_امروز #سعدی
بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت
به شرط آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت
جنایتی که بکردم اگر درست بباشد
فراق روی تو چندین بس است حد جنایت
#سعدی #ذکر_امروز
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
#حافظ #ذکر_امروز
تو آن نهای که دل از صحبت تو برگیرند
و گر ملول شوی صاحبی دگر گیرند
و گر به خشم برانی طریق رفتن نیست
کجا روند که یار از تو خوبتر گیرند؟
هلاک نفس به نزدیک طالبان مراد
اگر چه کار بزرگست مختصر گیرند
وصال کعبه میسر نمیشود #سعدی
مگر که راه بیابان پرخطر گیرند
#ذکر_امروز
مرا امید وصال تو زنده میدارد
و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک
نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش
زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک
رود به خواب دو چشم از خیال تو، هیهات!
بود صبور دل اندر فراق تو، حاشاک!
بضرب سیفک قتلی حیاتنا ابداً
لأن روحی قد طاب أن یکون فداک
#ذکر_امروز #حافظ
کهن شود همهکس را به روزگار ارادت
مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت
#ذکر_امروز #سعدی
شرابخوردهٔ ساقی ز جام صافی وصل
ضرورت است که درد سرخمار کشم
#ذکر_امروز #سعدی
گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود
وآن چنان پای گرفتهست که مشکل برود
دلی از سنگ بباید به سر راه وداع
تا تحمل کند آن روز که محمل برود
ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست
همچو چشمی که چراغش ز مقابل برود
موج از این بار چنان کشتی طاقت بشکست
که عجب دارم اگر تخته به ساحل برود
سهل بود آن که به شمشیر عتابم میکشت
قتل صاحبنظر آن است که قاتل برود
#ذکر_امروز #سعدی
سودای تنهایی مپز، در خانهٔ خلوت مخز
شد روز عرض عاشقان، پیش آ و پیشآهنگ شو
#ذکر_امروز #مولانا
ای که نیازمودهای صورت حال بیدلان
عشق حقیقی است اگر حمل مجاز میکنی
#ذکر_امروز #سعدی
من این مراد ببینم به خود که نیمشبی
به جای اشک روان در کنار من باشی
من ار چه #حافظ شهرم جوی نمیارزم
مگر تو از کرم خویش یار من باشی
#ذکر_امروز
به صدر مصطبهام مینشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد!
#ذکر_امروز #حافظ
جان میروم که در قدم اندازمش ز شوق
درماندهام هنوز که نُزلی محقر است
#ذکر_امروز #سعدی
به فریادم رس ای پیر خرابات
به یک جرعه جوانم کن که پیرم
به گیسوی تو خوردم دوش سوگند
که من از پای تو سر بر نگیرم
#ذکر_امروز #حافظ
گر اژدهاست بر ره، عشق است چون زمرد
از برق این زمرد هین دفع اژدها کن
#ذکر_امروز #مولانا
از حیای لب شیرین تو ای چشمهٔ نوش
غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست
شیر در بادیهٔ عشق تو روباه شود
آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست
#ذکر_امروز #حافظ
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان
نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
#ذکر_امروز #حافظ